بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم.....
تو چه سان می گذری ، غافل از اندوه درونم..
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید ز چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی.....!!؟
بی تو من در همه ی شهر غریبم...!
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بود و نبودی...
تو همه شعر و سرودی...
چه گریزی ز غم تو ،که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل ،با تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی....
نتوانم...نتوانم..
بی تو من....زنده نمانم!!!!
نوشته شده در تاریخ شنبه 88/6/7 توسط حامد